1 این سرشک آتشین کز دیده می بارد چراغ تخم مهری در دل پروانه می کارد چراغ
2 گریه ظاهر ندارد جنگ با سنگین دلی می کشد پروانه را و اشک می بارد چراغ
3 جامه فانوس شد خاکستری از برق آه همچنان از سرکشی سر در هوا دارد چراغ
4 شور بیداری همین دردیده پروانه نیست تاسحر کوکب ز اشک خویش بشمارد چراغ
5 می کند یک جلوه پیش تشنگان آب و سراب پرتو مهتاب راپروانه پندارد چراغ
6 چون نسیم صبح دارد دشمنی درچاشنی فرصتی کو تا سر پروانه را خارد چراغ
7 شعله ادراک را لازم بود بخت سیاه زیر پای خویش را روشن نمی دارد چراغ
8 می کند کان بدخشان رابه برگ لاله یاد برسر خاک شهیدان هرکه می آرد چراغ
9 می کشد پیوسته آه واشک می بارد مدام از مآل کار خود صائب خبر دارد چراغ