-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 میان خوی تو و رحم آشنایی نیست وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست
2 سر کمند تغافل بلند افتاده است به زلف او نرسیدن ز نارسایی نیست
3 فتاده است به آن رو شکسته رنگی من حریف چهره من کان مومیایی نیست
4 نشد بریده به مقراض، رشته توحید میانه سر منصور و تن جدایی نیست
5 برو خضر که من آن کعبه ای که می طلبم دلیل راهش غیر از شکسته پایی نیست
6 چو پشت آینه ستار تا به کی باشم؟ به کشوری که هنر غیر خودنمایی نیست
7 در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟ کنون که نبض شناس سخن شفایی نیست