1 در موج پریشانی من فاصله ای نیست امروز به جمعیت ما سلسله ای نیست
2 فریاد که اسباب گرفتاری ما را چون حلقه زنجیر ز هم فاصله ای نیست
3 بی دیده بینا چه گل از خار توان چید؟ رحم است به پایی که در او آبله ای نیست
4 موقوف به وقت است سماع دل عارف هر روز در اجزای زمین زلزله ای نیست
5 از ظرف حریفان نتوان سر به در آورد در بزم شرابی که تنک حوصله ای نیست
6 بوی گل و باد سحری بر سر راهند گر می روی از خود، به ازین قافله ای نیست
7 صائب ز سر زلف سخن دست ندارد هر چند به جز گوشه ابرو صله ای نیست