-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست از شور بحر در صدف ما گهر نبست
2 چشمی که شد به روی سخن باز چون قلم یک قطره آب خویش به جوی دگر نبست
3 زان دم که لعل او به شکر خنده باز شد در نیشکر ز رعشه غیرت شکر نبست
4 در آتشم ز آینه کز شوق دیدنت تا باز کرد دیده خود را دگر نبست
5 از برگ عیش ماند تهی جیب و دامنش چون لاله هر که داغ ترا بر جگر نبست
6 روی زمین گذر که سیل حوادث است هر کس میان گشود در اینجا، کمر نبست
7 هر برگ سبز او کف افسوس دیگرست نخلی که در شکوفه پیری ثمر نبست
8 صائب نشد عزیز به چشم جهانیان تا آبروی خود به گره چون گهر نبست