-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست جز غفلت مرا از عمر بی حاصل به دست از دل روشن ندارم غیر مشتی گل به دست
2 بزم عشرت حلقه ماتم بود بر بیدلان شمع روشن اشک و آهی دارد از محفل به دست
3 گل چو شاخ افتد به گلچین می رساند خویش را خون ما می آرد آخر دامن قاتل به دست
4 نعل وارونی است در ظاهر مرا این پیچ و تاب ورنه من چون راه دارم دامن منزل به دست
5 باد دستی گر شود با خاطر آزاده جمع چون صنوبر می توان آورد چندین دل به دست
6 دست و پایی می زنم چون مرغ بسمل زیر تیغ بر امید آن که آرم دامن قاتل به دست
7 خاتم فرمانروایی را مثنی می کند مور عاجز را اگر آرد سلیمان دل به دست
8 نیست این وحشت سرا جای عمارت، ورنه من دارم از گرد یتیمی همچو گوهر گل به دست
9 نعمت دنیا نسازد سیر چشم حرص را هست در دریای پر گوهر صدف سایل به دست
10 می توان از دل زدودن پیچ و تاب عشق را جوهر از فولاد اگر صائب شود زایل به دست