- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 متاب از کشتن ما ای غزال شوخ گردن را که خون عاشقان باشد شفق این صبح روشن را
2 مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را
3 نهادی چون قدم در راه از دلبستگی بگذر که می گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
4 بیفشان دانه احسان، ز برق فتنه ایمن شو که جز نقش پی موران حصاری نیست خرمن را
5 به زور عشق ازین زندان ظلمانی توان رستن که جز رستم برون می آورد از چاه بیژن را؟
6 نمی گردد حریف نفس سرکش عقل دریا دل چگونه زیر دست خویش سازد آب، روغن را؟
7 مکن از دور گردون شکوه، ای جویای آزادی گشایش نیست بی سرگشتگی سنگ فلاخن را
8 به دشمن می گریزم از نفاق دوستان صائب که خار پا گوارا کرد بر من زخم سوزن را