1 دنیا به اهل خویش ترحم نمیکند آتش امان نمیدهد آتشپرست را
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را نیست حاجت حک و اصلاحی خط استاد را
2 نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید گر کند آیینه شیرین تیشه فرهاد را
1 حسن بی پروا به فرمان هوس باشد چرا؟ برق عالمسوز در زنجیر خس باشد چرا
2 باده پر زور، کار سنگ با مینا کند مست را اندیشه از بند عسس باشد چرا
1 نغمه آرام از من دیوانه میسازد جدا خواب را از دیده این افسانه میسازد جدا
2 پرده شرم است مانع در میان ما و دوست شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟