1 مباد روی تو از پرده حجاب بر آید قیامت است چو از مغرب آفتاب بر آید
2 من آن زمان به فراغت بر آورم نفس از دل که بوی سوختگی از دل کباب بر آید
3 اگر سخن ز کسادی نشد به خاک برابر چرا بهم چو زنی گرد از کتاب بر آید
4 نسیم زلف ترا گر گذاربر ختن افتد نفس گداخته از پوست مشک ناب بر آید
5 سیاهی از دل سالک رود به گوشه نشینی ستاره از ته این ابر آفتاب بر آید
6 مگر برند به دوزخ مرا سوال نکرده وگر نه کیست که از عهده جواب بر آید
7 که می تواند ازان روی دلفریب گذشتن که از نظاره او عمر از شتاب بر آید
8 گشود پرده ز رخسار حشر صرصر آهم نشد که روی تو بیرحم از نقاب بر آید
9 به جد وجهد توان راه عشق برد به پایان اگر ز زلف به شبگیر پیچ وتاب بر آید
10 اگر فتد به غلط راه جغد در دل تنگم نفس گداخته صائب ازین خراب بر آید