1 راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم بوسه واری جا درآن کنج دهن می خواستم
2 درلباس اظهار مطلب شاهد تردامنی است باتو خود را درته یک پیرهن می خواستم
3 چرخ سنگین دل نصیب آن خط شبرنگ ساخت از لب میگون از کامی که من می خواستم
4 از دو سر خوب است باشد دوستیها برقرار با تو خود را و ترا با خویشتن می خواستم
5 انجمن گردید از فکر پریشان خلوتم با تو کنج خلوتی در انجمن می خواستم
6 از دل پر خون من گردید طالع چون سهیل آن عقیق نامداری کز یمن می خواستم
7 سر به جیب خویش بردم در گریبان یافتم نکهتی کز یوسف گل پیرهن می خواستم
8 چهره یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت سایه دستی از اخوان وطن می خواستم
9 جامه ای کز تن نروید می کند دل را سیاه کشته خود را ز خون خود کفن می خواستم
10 چیدن گل صائب از سیر چمن مطلب نبود ناله گرمی ز مرغان چمن می خواستم
دیدگاهها **