- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 موج دریا را نباشد اختیار خویشتن دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن
2 زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن
3 خاک باشد از مصافم چشم دشمن را نصیب کرده ام تا خاکساری را حصار خویشتن
4 خار دیوار گلستانم که از بی حاصلی می کشم خجلت ز اوج اعتبار خویشتن
5 خلوتی چون خانه آیینه داری پیش دست بهره ای بردار از بوس و کنار خویشتن
6 گوهر از گرد یتیمی می شود کامل عیار بیش ازین دامن مکش از خاکسار خویشتن
7 می توانی آتش شوق مرا خاموش کرد گر دلت خواهد، به لعل آبدار خویشتن
8 دیدن آیینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن
9 گر دهم ملک سلیمان را به موری بی سؤال همچنان باشم ز همت شرمسار خویشتن
10 بس که چون آیینه صائب دیده ام نادیدنی می شمارم زنگ کلفت را بهار خویشتن