1 نگاه گرم را سرده به جانم تا دلی دارم مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم
2 تمنای رهایی چون به گرد خاطرم گردد تو غافل گیر و من مرغ نگاه غافلی دارم
3 به ناخن جوی شیر از سنگ می باید برآوردن به این بی دست و پایی طرفه کار مشکلی دارم
4 نپیچم گردن تسلیم اگر دشمن سرم خواهد اگر چه تنگدست افتاده ام دست و دلی دارم
5 تو ای زاهد برو در گوشه محراب ساکن شو که من چون درد و داغ عشق جا در هر دلی دارم
6 عجب دارم به دیوان قیامت در حساب آیم که من از دفتر ایجاد، فرد باطلی دارم
7 به من باد مخالف حمله می آرد، نمی داند که من چون دامن تسلیم در کف ساحلی دارم
8 زبیقدری چنین بی دست و پا گردیده ام صائب اگر دست مرا گیرند دست قابلی دارم
دیدگاهها **