1 نشاط جهان را بقایی نباشد گل رنگ وبورا وفایی نباشد
2 خوشا رهنوردی که خود را به همت به جایی رساند که جایی نباشد
3 کند سیر درلامکان مرغ روحش فقیری که او را سرایی نباشد
4 حضورست فرش دل گوشه گیری که در کلبه اش بوریایی نباشد
5 مجو دعوی از رهروان طریقت که این کاروان را درایی نباشد
6 به منزل رسد سالک از عزم صادق که سیلاب را رهنمایی نباشد
7 جدایند در زیر یک پوست از هم میان دو دل گرصفایی نباشد
8 که آرد برون رشته از پای سوزن اگر جذب آهن ربایی نباشد
9 همان به سر از حکم چوگان نپیچد چو گوهر که را دست و پایی نباشد
10 به از راستی رهنورد جهان را درین راه پر چه عصایی نباشد
11 کسی را که بیمار عشق است صائب به از خوردن خون دوایی نباشد