-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت روزگار دار و گیر شیشه و پیمانه رفت
2 می شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ چون سبو با دست خالی هر که در میخانه رفت
3 دانه می گویند بعد از کاه می ماند بجا خرمن امید ما را کاه ماند و دانه رفت
4 راز عشق از دل به زور گریه بر صحرا فتاد طرفه گنج گوهری از کیسه ویرانه رفت
5 بار قتل خود به دوش دیگران نتوان نهاد در میان عشقبازان کوهکن مردانه رفت
6 بت پرستان چون نسوزانند با صندل مرا؟ آن که گاهی دردسر می داد، ازین بتخانه رفت
7 می کند جا در ضمیر آشنایان سخن هر که چون صائب به فکر معنی بیگانه رفت