1 رگ ابری است آن لبهای نوخط، بوسه بارانش که عمر جاودان بخشد به عاشق مد احسانش
2 سرانگشت سهیل از زخم دندان جوی خون گردد ز می گر این چنین رنگین شود سیب زنخدانش
3 کشد در هر قدم جای قدح مینای می برسر زمین از جلوه مستانه سرو خرامانش
4 به هر گلشن که آن سرو خرامان جلوه گر گردد نمی آید بهم تا حشر آغوش خیابانش
5 زبان العطش گویی است هر گردی کز او خیزد به خون عاشقان تشنه است از بس خاک میدانش
6 چه بال و پر گشاید در دل چون چشم مور من؟ پریزادی که باشد چون قفس ملک سلیمانش
7 به آزادان کسی را می رسد پیوند چون قمری که باشد حلقه فتراک ازطوق گریبانش
8 کجا آن نوش لب دارد غم اهل سخن صائب؟ که از خود می کند ایجاد طوطی شکرستانش