-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خار دیوارم که از برگ و نوا بی طالعم از ثبات خویش در نشو و نما بی طالعم
2 با من غم دیده نه دلدار می سازد نه دل من هم از بیگانه، هم از آشنا بی طالعم
3 سایه من گرچه می بخشد سعادت خلق را کار چون با قسمت افتد چون هما بی طالعم
4 هرکه را از خاک بردارم، زندخاکم به چشم در بساط آفرینش چون صبا بی طالعم
5 خانه آیینه دارد زنده دل نام مرا چون سکندر گرچه ازآب بقا بی طالعم
6 داغ دارد چشم پاکم دامن آیینه را حیرتی دارم که از خوبان چرا بی طالعم
7 منت بیگانگان از آشنایان خوشترست منت ایزد را که من از آشنا بی طالعم
8 داغ دارد شانه را در موشکافی دفتم در به دست آوردن زلف دو تا بی طالعم
9 می نمایم ره به خلق و می خورم بر سر لگد در میان رهبران چون نقش پا بی طالعم
10 چون سویدا اگرچه راهی هست در هر دل مرا همچو تخم خال از نشو و نما بی طالعم
11 راستی چون سرو صائب بی ثمر دارد مرا من ز صدق خود درین بستانسرا بی طالعم