خار دیوارم که از برگ و از صائب تبریزی غزل 5384

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

خار دیوارم که از برگ و نوا بی طالعم

1 خار دیوارم که از برگ و نوا بی طالعم از ثبات خویش در نشو و نما بی طالعم

2 با من غم دیده نه دلدار می سازد نه دل من هم از بیگانه، هم از آشنا بی طالعم

3 سایه من گرچه می بخشد سعادت خلق را کار چون با قسمت افتد چون هما بی طالعم

4 هرکه را از خاک بردارم، زندخاکم به چشم در بساط آفرینش چون صبا بی طالعم

5 خانه آیینه دارد زنده دل نام مرا چون سکندر گرچه ازآب بقا بی طالعم

6 داغ دارد چشم پاکم دامن آیینه را حیرتی دارم که از خوبان چرا بی طالعم

7 منت بیگانگان از آشنایان خوشترست منت ایزد را که من از آشنا بی طالعم

8 داغ دارد شانه را در موشکافی دفتم در به دست آوردن زلف دو تا بی طالعم

9 می نمایم ره به خلق و می خورم بر سر لگد در میان رهبران چون نقش پا بی طالعم

10 چون سویدا اگرچه راهی هست در هر دل مرا همچو تخم خال از نشو و نما بی طالعم

11 راستی چون سرو صائب بی ثمر دارد مرا من ز صدق خود درین بستانسرا بی طالعم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر