عرق رامی کند بی دست و پا از صائب تبریزی غزل 4930

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

عرق رامی کند بی دست و پا لغزنده رخسارش

1 عرق رامی کند بی دست و پا لغزنده رخسارش دهد از دور شبنم آب، چشم خود ز گلزارش

2 ز دست رعشه داران ساغر سرشار می ریزد تراوش می کند خون خوردن از مژگان خونخوارش

3 به هر گلشن که آن شمشاد قامت درخرام آید خیابان می کشد چون سروقد ازشوق رفتارش

4 سفید از گریه شد چون قند بادام سیه چشمان زخط سبز تاشد پسته ای لعل شکربارش

5 امان برخیزد از شهری که دزدش باعسس سازد بلایی شد به خط همدست تا شد خال طرارش

6 ز روی آتشین خون سمندر را به جوش آرد ز شکر طوطیان رامی کند دلسرد گفتارش

7 نظر چون از گل بی خار این گلزار بردارم؟ که چون مژگان دواند ریشه در دل خار دیوارش

8 شود جای نفس بر شمع تنگ از جوش پروانه کند گر اقتباس روشنی صائب ز رخسارش

عکس نوشته
کامنت
comment