چشم خورشید به رخسار تو از صائب تبریزی غزل 6257

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن

1 چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن

2 یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ رفت تا مصر که در نیل زند پیراهن

3 بگذار از پرده ناموس که سرگرمی عشق نه چراغی است که پوشیده شود از دامن

4 همچنان می پرد از بی خبری چشم حباب گر چه با بحر بود در ته یک پیرهن

5 هاله ماه ز شوق تو گشاده است آغوش چند چون شمع توان بود گرفتار لگن؟

6 تن به زندان غریبی ندهد کس، چه کند؟ نیست بی چاه حسد دامن صحرای وطن

7 مرگ در مذهب ما رخصت بال افشانی است صبح امید دمد اهل صفا را ز کفن

8 صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن

عکس نوشته
کامنت
comment