1 غم عالم به دل از دیده خونبار میآید به این گلشن خزان از رخنه دیوار میآید
2 تسلی در دل آزرده عاشق نمیباشد ازین ویرانه دایم ناله بیمار میآید
3 به سختیهای دوران صبر کن ای تشنه راحت که آب گریه شادی ازین کهسار میآید
4 فشاند آستین بینیازی چون غنای حق چه از گفتار میخیزد؟ چه از کردار میآید؟
5 پس از مردن به من شد مهربان جانان، ندانستم ز خواب مرگ کار دولت بیدار میآید
6 چراغ گل ز بیتابی به شمع صبح میماند کدامین سنگدل یارب به این گلزار میآید؟
7 در آن وادی که قطع ره به همت میتوان کردن ز پای خفته کار تیغ لنگردار میآید
8 ز حبس پیله، کرم پیله هم آزاد میگردد اگر زاهد برون از پرده پندار میآید
9 اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب سخن یکدست میخیزد، نفس هموار میآید