1 بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست آوازه حسن تو به رسوایی من نیست
2 هر چند که حسن تو درین شهر غریب است در عالم انصاف به تنهایی من نیست
3 در دست فلاخن نکند سنگ اقامت زلف تو حریف دل هر جایی من نیست
4 چون کشتی طوفان زده آرام ندارم هر چند که عاشق به شکیبایی من نیست
5 در صبح ازل سیر کنم شام ابد را کوته نظری پرده بینایی من نیست
6 دستم رود از کار ز دامان تو دیدن مژگان تو هر چند به گیرایی من نیست
7 در چشم تو هر چند که چون خواب گرانم رنگ رخ عاشق به سبکپایی من نیست
8 ایام خزان گرمتر از فصل بهارم واسوختگی سرمه گویایی من نیست
9 دارم خبر از راز شرر در جگر سنگ زنگار بر آیینه بینایی من نیست
10 بی پرده تر از راز دل باده کشانم صائب کسی امروز به رسوایی من نیست