1 آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند شور اشک من نمک در دیده انجم کند
2 از بهشت جاودان آورد آدم را برون تا چه با اولاد آدم خوردن گندم کند
3 هر که را پهلوی چربی هست از خوان نصیب از مروت نیست پهلو خالی از مردم کند
4 زندگی را تلخ سازد پختگی بر کاملان باده تا نارس بود جوش طرب در خم کند
5 نیک و بد یکسان بود پیش سپهر سنگدل نیست ممکن آسیا فرق جو از گندم کند
6 پرده ناموس خود را می درد بیش از کسان کوته اندیشی که چون عقرب علم از دم کند
7 می تواند چین ز ابروی بخیلان دور کرد هر که با دندان گره باز از دم کژدم کند
8 از صراط المستقیم شرع پا بیرون منه چون گسست از رشته سوزن زود خود را گم کند
9 نیست صائب مطلب هر کس که شهرت از سلوک در زمین نرم چون ریگ روان پی گم کند