-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت کاش این شمع پریشان را کسی سر می گرفت
2 کوه تمکین و سبکساری کنون هم پله اند رفت آن موسم که بحر عشق لنگر می گرفت
3 دیده ابلیس اگر می داشت نور معرفت خاک را از چهره چون خورشید در زر می گرفت
4 آن که می زد از نصیحت آب بر آتش مر کاش اول پرده از رخسار او برمی گرفت
5 چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب تا غرور آیینه از دست سکندر می گرفت
6 با ضعیفان سختگیریهای چرخ امروز نیست دایم این بیدادگر نخجیر لاغر می گرفت
7 شرم اگر بیرون در می بود و می در اندرون صحبت ما و تو امشب رنگ دیگر می گرفت
8 صائب از بزمی که من افسرده بیرون آمدم پنبه مینا ز روی گرم می در می گرفت