1 نفس از توبه صادق دم عیسی گردد دست از بیعت تقوی ید بیضا گردد
2 پرتو شمع محال است به روزن نرسد دل چو روشن شود اعضاء همه بینا گردد
3 گرد عصیان اگر از چهره دل پاک کنی از فروغ تو زمین آینه سیما گردد
4 لب اگر از لب پیمانه می برداری نفس پاک تو جان بخش چو عیسی گردد
5 اگر از جلوه مینا گذرانی خود را فیض نازل به تو از عالم بالا گردد
6 ملک بیگانه بود بیخبری عاقل را کسی از بهر چه در کشور اعدا گردد؟
7 دست رغبت ز حنای می گلرنگ بشوی تا ز روشن گهری چون ید بیضا گردد
8 در حریمی که کشد خط به زمین جبهه عقل کلک صائب ز فضولی است که گویا گردد