1 بحر هر چند به بر همچو حبابم دارد شوق سرگشته تر از موج سرابم دارد
2 می شود کوتهی راه ز تعجیل دراز دور ازان کعبه مقصود شتابم دارد
3 من همان نقش سراپرده خوابم، هرچند پیری از قامت خم پا به رکابم دارد
4 چون به افسانه توانم ز سر خود وا کرد؟ غفلتی را که کمند از رگ خوابم دارد
5 می شود چون تهی از باده، به سر می غلطم همچو غم بر سر پا زور شرابم دارد
6 نیست افسوس به جانبازی پروانه مرا گریه ساخته شمع کبابم دارد
7 تخم در سینه کهسار پریشان شده ام سبز گردون مگر از اشک سحابم دارد
8 منم آن باده پرزور که مینای فلک چاکها در جگر از زور شرابم دارد
9 باده دولت این نشأه بود پا به رکاب مستی ساخته خلق خلق کبابم دارد
10 صائب این باکه توان گفت از پرکاری تلخکام آن لب لعل از شکرابم دارد
دیدگاهها **