1 فریاد نخیزد ز دل پر گله ما نبود چو جرس هرزه درا آبله ما
2 هر جا که زند نشتر خاری مژه بر هم خون دشنه کشد از جگر آبله ما
3 فریاد ازین برق نگاهان که نکردند رحمی به گل کاغذی حوصله ما
4 صائب به چه امید گشاییم لب از هم؟ آن چشم سخنگو ندهد گر صله ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 پیش چشمم شد روان گر تشنه دریا شدم یافتم جویاتر از خود هر چه را جویا شدم
2 چون الف کز مد بسم الله بیرون شد نیافت محو در نظاره ان قامت رعنا شدم
1 اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی
2 عنان گسسته نمی رفت باد پای نفس اگر حضور درین تیره خاکدان بودی
1 به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را
2 مده در عالم پرشور دامان رضا از کف که ساحل می کند تسلیم این دریای هایل را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به