1 فریاد نخیزد ز دل پر گله ما نبود چو جرس هرزه درا آبله ما
2 هر جا که زند نشتر خاری مژه بر هم خون دشنه کشد از جگر آبله ما
3 فریاد ازین برق نگاهان که نکردند رحمی به گل کاغذی حوصله ما
4 صائب به چه امید گشاییم لب از هم؟ آن چشم سخنگو ندهد گر صله ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چشم او چندان که مست خواب میسازد مرا تاب آن موی میان بیتاب میسازد مرا
2 تا شدم محو جمال او، اثر از من نماند چون کتان آمیزش مهتاب میسازد مرا
1 می کند گلگل نگه رخسار خندان ترا گل ز چیدن بیش می گردد گلستان ترا
2 آب نتواند به گرد دیده گشت از حیرتش نیست با خورشید نسبت روی تابان ترا
1 نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را کس نترسانده است از رطل گران مخمور را
2 ما به داغ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار صرف داغ مهر کن این مرهم کافور را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **