1 زین نقطه بود گردش پرگار فلکها هر چند که ما را ز سویدا خبری نیست
2 این خواب پریشان گل پوشیدن چشم است بیدار دلان را ز تمنا خبری نیست
3 در عالم باطن نرسد زاهد بی مغز کف را ز نهانخانه دریا خبری نیست
4 در گوشه دلتنگی ما گوشه نشینان از جبهه واکرده صحرا خبری نیست
5 آسوده بود سرو ز بیطاقتی آب این سر به هوا را ز ته پا خبری نیست
6 از نافه خبر آهوی رم کرده ندارد وحشت زده را از دل شیدا خبری نیست
7 صائب نکند آه اثر در دل سنگین از سوز شرر در دل خارا خبری نیست
8 در چشم و دل پاک ز دنیا خبری نیست در عالم حیرت ز تماشا خبری نیست
9 کوته نظری پرده بینایی روح است در دیده سوزن ز مسیحا خبری نیست
10 در جان هوسناک زلیخاست عروسی در خلوت یوسف ز زلیخا خبری نیست
11 قاف عدم آوازه تراش است، وگرنه در عالم ایجاد ز عنقا خبری نیست
12 تن بیخبرست از دل پرشور، که خم را از جوش نشاط می حمرا خبری نیست