1 از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست
2 آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند کی بی حریف ماند رندی که خوش قمارست؟
3 با ناز برنیایند اهل نیاز هرگز گل گر پیاده باشد در بلبلان سوارست
4 دیوانه را ملامت اسباب خنده گردد بر کبک مست سختی دامان کوهسارست
5 عاشق ز خاکساری بی بهره است از وصل دیوار بوستان را از گل نصیب، خارست
6 تا دل برید ازان زلف از سر نهاد شوخی چشم به خواب رفته است دامی که بی شکارست
7 از خون مرده صائب سنگین ترست خوابت جایی که هر رگ سنگ چون نبض بیقرارست