1 گرد غم فرش است دایم در غم آباد وطن در غریبی نیست مکروهی به جز یاد وطن
2 ای بسا نعمت که یادش به ز ادراکش بود از وطن می ساختم ای کاش با یاد وطن
3 مرهمش خاکستر شام غریبان است و بس هر که را بر دل بود زخمی ز بیداد وطن
4 از دل و جان بنده غربت نگردد، چون کند؟ آنچه یوسف دید از اخوان در غم آباد وطن
5 من که در غربت چو لعل از سیم دارم خانه ها سنگ بر دل تا به کی بندم ز بیداد وطن؟
6 گر غبار دل نمی گردید سد راه اشک می رسانیدم به آب از گریه بنیاد وطن
7 این زمان صائب دل از یاد غریبی خوش کنم من که دل خوش کردمی پیوسته از یاد وطن
دیدگاهها **