-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مزد دست و تیغ قاتل چشم قربانی بس است عذرخواه نقش از نقاش حیرانی بس است
2 غوطه زن در بحر و فارغ شو ز گیر و دار موج چون حباب شوخ چشم این کاسه گردانی بس است
3 اینقدر تمهید بهر دفع ما در کار نیست خط راه اهل غیرت چین پیشانی بس است
4 خاکساران ایمنند از ترکتاز حادثات پشتبان کلبه ما گرد ویرانی بس است
5 چشم پرسش از تو بی پروا ندارد هیچ کس حال بیماران خود را این که می دانی بس است
6 بی گناهی کم گناهی نیست در دیوان عفو ای عزیزان، جرم یوسف پاکدامانی بس است
7 نیست ارباب نظر را جرم در اظهار عشق باعث رسوایی آیینه حیرانی بس است
8 آفتاب زندگانی روی در زردی گذاشت مشت آبی زن به روی خود، گرانجانی بس است
9 پاکدامانان حریف خار تهمت نیستند شرم دار از غنچه ای بلبل، نواخوانی بس است
10 چند صائب می کنی اندیشه از روز جزا؟ عذرخواه مجرمان اشک پشیمانی بس است