- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی
2 چاره این چاره جویان را مکرر کرده ام امتحان از دردمندی ها همان بیچارگی
3 نیستم بر خاطر صحرا گران چون گردباد کرده ام تا راست قامت، می برم آوارگی
4 گر نمی آری چراغی آه سردی هم بس است پا مکش ای سنگدل از خاک ما یکبارگی
5 چاک تهمت بود اگر بر جامه یوسف گران عاقبت شد شهپر پرواز کنعان، پارگی
6 ما عبث در زلف او دل بر اقامت بسته ایم حاصل سنگ از فلاخن نیست جز آوارگی
7 روزی روشندلان دل خوردن است از آسمان قسمت اخگر ز خاکستر بود دلخوارگی
8 عیبها را کیمیای فقر می سازد هنر بر لباس تنگدستان پینه نبود پارگی
9 داشت صائب چاره جویی دربدر دایم مرا پشت بر دیوار راحت دادم از بیچارگی