1 فقیران را به چوب منع از درگاه خود راندن به شمع دولت بیدار باشد دامن افشاندن
2 مگردان روی گرم از دوستان تا دولتی داری که از یک شمع روشن می توان صد شمع گیراندن
3 به خاموشی ز زخم خصم بد گوهر مشو ایمن که آب تیغ طوفان می کند در وقت خواباندن
4 دهد هر کس به ریزش دست خود در زندگی عادت به نقد جان به آسانی تواند دست افشاندن
5 بپوشان دیده از خود، در حریم وصل محرم شو که با دریا یکی گردد حباب از چشم پوشاندن
6 ز دل زنگار غفلت می زداید صحبت پاکان که در گوهر نگردد سبز، رنگ آب از ماندن
7 دل بی تاب دارد دور باش خانه زاد از خود مروت نیست ما را چون سپند از بزم خود راندن
8 لطیف افتاده است از بس که آن سیمین بدن صائب خط نارسته را زان صفحه رومی توان خواندن
دیدگاهها **