- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ادب گذشته بر روی یکدیگر دستم وگرنه همچو صدف نیست بی گهر دستم
2 تهی شود به لبم نارسیده رطل گران ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
3 جدا چودست سبو از سرم نمی گردد ز بس به فکر تو مانده است زیر سردستم
4 گره زکار دو عالم گشودن آسان است نمیرود پی این کار مختصر دستم
5 کنون که شمع برون آمده است از فانوس زبال و پر کف خاکستری است در دستم
6 ز آب گوهر من روی عالمی تازه است چو خاک اگر چه تهی مانده از گهر دستم
7 به فکر مور میانی فتاده ام صائب عجب رگی ز سخن آمده است در دستم