- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد نمی خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد
2 ازان رخسار شبنم خیز چون گل پرده یک سو کن که چون برگ خزان بلبل به خاک از شاخسار افتد
3 ز زخم من به رعنایی مثل شد تیغ خونخوارش کند اندام پیدا آب چون در جویبار افتد
4 تمام شب نظر بازی کند بادام زلف خود ندیدم هیچ صیادی چنین عاشق شکار افتد
5 هجوم زاغ خواهد نخل ماتم کرد سروش را به فکر عندلیبان این چنین گر نوبهار افتد
6 ندارد از شکست خلق پروا دیده حق بین که کشتی بی خطر باشد چو دریا بیکنار افتد
7 چه افتاده است سر از بیضه بیرون آورد صائب؟ نواسنجی که در فکر قفس از شاخسار افتد