- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دردی که سازگار تو گردد دواشناس زهری که خوشگوار شد آب بقاشناس
2 نان جوین خویش به از گندم کسان پهلوی خشک خویش به از بوریا شناس
3 هر طایری که سایه به فرق تو افکند از بهر فال، سایه بال هماشناس
4 از هردری که دست کرم رو گشاده نیست چون برق و باد بگذر و دارفناشناس
5 هرخون که در دل تو کند دور آسمان خون جگر مخور، می لعلی قباشناس
6 آب مروت از قدح هیچ کس مجوی خود را حسین و روی زمین کربلاشناس
7 چون عقل عشق رابشناسد چنان که هست ؟ عیسی شناس نیست طبیب گیاشناس
8 خود را ز چار موجه تدبیر وارهان دارالامان خاک، مقام رضاشناس
9 هر آدمی که نیست دراو رنگ مردمی بی قدر و اعتبار چو مردم گیاشناس
10 این آن غزل که گفت نظیری خوش سخن اقبال اهل دل ز قبول خداشناس