- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد را چون صاف در میخانه می باید کشید هر چه ساقی می دهد مردانه می باید کشید
2 عزت جام تهی باید به بوی باده داشت ناز گنج گوهر از ویرانه می باید کشید
3 می چو گردد سر که هیهات است دیگر می شود دست از اصلاح دل فرزانه می باید کشید
4 می رسد سیل فنا تا چشم بر هم می زنی رخت خود بیرون ازین ویرانه می باید کشید
5 تلخی زهر فنااز زندگانی بیش نیست بر سر این پیمانه را مردانه می باید کشید
6 درد بی درمان پیری را دوا بی حاصل است دست از تعمیر این ویرانه می باید کشید
7 تا سر مویی تعلق هست دل آزاد نیست ریشه این سبزه بیگانه می باید کشید
8 وحشتی کز آشنایان بی دماغان می کشند روح را زین عالم بیگانه می باید کشید
9 تا شود روشن به نور شمع صائب دیده ات سرمه از خاکستر پروانه می باید کشید