1 نشأه دیوانگی تکلیف باغم می کند نوبهاران روغن گل در چراغم می کند
2 از گریبان تجرد سر برون آورده ام بوی پیراهن شنیدن بی دماغم می کند
3 حرف بلبل را ز استغنا به خاک افکنده ام ساده لوحی بین که گل تکلیف باغم می کند
4 سایه بال هما ارزانی خورشید باد برگ تاکی از گلستان تردماغم می کند
دیدگاهها **