1 کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش به دیده آب نگردد ز مهر تابانش
2 گل عذار تو را حاجت نگهبان نیست که هست از عرق شرم خود نگهبانش
3 کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان فتد اگر گل بیخار در گریبانش
4 اگر چه مایده حسن را نهایت نیست ز پاره دل خویش است رزق مهمانش
5 گل صباح،دربسته آیدش به نظر فتاد دیده هر کس به روی خندانش
6 مرا ز پستهدهانی است چشم دلسوزی که شور حشر بود گرده نمکدانش
7 به هیچ قطره باران به چشم کم منگر که هست مخزن گوهر ز سینهچاکانش
8 ز لقمه حرص گدا کم نمیشود صائب لب سؤال دگر میشود لب نانش