-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ریخت خار در پیراهن خورشید عالمتاب ریخت
2 چون شفق رنگین ز روی خاک می خیزد غبار غمزه او بس که خون خلق را چون آب ریخت
3 می توان صد نامه انشا کرد از راه نگاه شبنم بی درد اگر در گوش گل سیماب ریخت
4 تا چه خونها در دل مردم به بیداری کند چشم مخموری که خون عالمی در خواب ریخت
5 ننگ هستی از سرم تیغ شهادت برگرفت پیش دریا گرد راه از خویشتن سیلاب ریخت
6 دانه تسبیح شد از سردی زهاد خشک شمع عالمسوز هر اشکی که در محراب ریخت
7 ترک جود اضطراری کن کز اهل جود نیست هر که در کام نهنگ از بیم جان اسباب ریخت
8 این جواب آن غزل صائب که می گوید اسیر همچو گرد سرمه از چشم غزالان خواب ریخت