- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همان کسی که به دست کرم سرشت مرا به زیر پای خم انداخت همچو خشت مرا
2 به من چو رشته زنار، کفر پیچیده است نمی توان بدر آورد از کشت مرا
3 ز شور عشق نمک در خمیر من انداخت به دست لطف عزیزی که می سرشت مرا
4 به خود چگونه نپیچم، که همچو جوهر تیغ ز پیچ و تاب بود خط سرنوشت مرا
5 ز فیض سرمه حیرت درین تماشاگاه یکی شده است چو آیینه خوب و زشت مرا
6 ز آه سرد بود سبزه تخم سوخته را سیاه روز شد آن عاملی که کشت مرا
7 به بوی پیرهن از دوست صلح نتوان کرد کجا فریب دهد جلوه بهشت مرا؟
8 قبول سبحه و زنار نیست رشته من به حیرتم به چه امید چرخ رشت مرا
9 درین بساط من آن آدم سیه کارم که فکر دانه برآورد از بهشت مرا
10 چو عشق، حسن خداداد من جهانگیرست به هیچ آینه نتوان نمود زشت مرا
11 ز شمع اشک و ز پروانه خواست خاکستر چو عشق خانه برانداز می سرشت مرا
12 ز خاک عشق دمیده است دانه ام صائب به آتش رخ گل می توان برشت مرا