1 آن که ننشیند کنون از ناز در پهلوی من تکیه گاهش بود در مستی سر زانوی من
2 این زمان بی اعتبارم، ورنه آن سیب ذقن در سر مستی مکرر بود دستنبوی من
3 گل نمی زد بر قفس مرغ گرفتار مرا آن که حرف سخت می گوید کنون بر روی من
4 من که در دستم کمان آسمان ها بود نرم سست گردید از کمان سخت او بازوی من
5 چون هدف آغوش رغبت عالمی وا کرده اند تا که را از خاک بردارد کمان ابروی من
6 چشم پاک من بود از خاک دامنگیرتر سرو نتواند گذشتن از کنار جوی من
7 کلک من دارد در انشای سخن دست دگر آب صائب می شود چون تاک می در جوی من