1 آن که از عمر سبکسیر وفا می طلبد لنگر از سیل و اقامت ز هوا می طلبد
2 هرکه دارد طمع عافیت از آخر عمر ساده لوحی است که از درد صفا می طلبد
3 کشتیی را که شود کوه غم من لنگر ناخدا موج خطر را ز خدا می طلبد
4 به گواهان لباسی نشود خون ثابت خون ما را که ازان لعل قبا می طلبد؟
5 هوس دیدن رویی است مرا در خاطر که نقابش دو جهان روی نما می طلبد
6 صدف پوچ گران است به دل دریا را دامن دشت جنون آبله پا می طلبد
7 نیست از سایه دیوار قناعت خبرش آن که دولت ز پر و بال هما می طلبد
8 حرص بی شرم به آداب نمی پردازد همه چیز از همه کس در همه جا می طلبد
9 چشم بر دست فقیرست غنی را صائب شاه پیوسته ز درویش دعا می طلبد