1 شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد از خواب روز دلها چون شب سیاه گردد
2 تا صفحه نانوشته است آسوده از تماشاست در روزگار خط حسن عاشق نگاه گردد
3 در ترک اعتبارست گرهست اعتباری چون سر برهنه گردید گردون کلاه گردد
4 در لامکان کند سیر آه سبک عنانش آن را که قامت او سر مشق آه گردد
5 همت فرو نیارد سر پیش تنگ چشمان کی تیغ کوه سیراب از آب چاه گردد
6 از بی نیازی حق زاهد خبر ندارد تا منفعل ز طاعت بیش از گناه گردد
7 با راستان عداوت صائب شگون ندارد مار اجل رسیده بر گرد راه گردد