1 ساده لوحان که می از خم به مدارا نوشند از بخیلی به قلم آب ز دریا نوشند
2 پیش ما تشنه لبان چند مکیدن لب خود؟ خون دل به ز شرابی است که تنها نوشند
3 نشأه در حوصله شهر شود زندانی باده آن است که در دامن صحرا نوشند
4 به سفالین قدح خاک کجا پردازند؟ میکشانی که می از عالم بالا نوشند
5 گر فتد کاسه خونی به کف سوختگان لاله سان سر بهم آورده به یک جا نوشند
6 ما همان مست جنونیم که دنباله روان جام سرشار ز نقش قدم ما نوشند
7 عوض آب خضر، نقد دل مخموران آب سردی است که در پرده شبها نوشند
8 صائب آن درد نصیبم که شود خون جگر هر شرابی که به یاد من شیدا نوشند