- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تندخویان می زنند آتش به جان خویشتن می خورد دل شمع دایم از زبان خویشتن
2 راه حرف آشنایان سبزه بیگانه بست اینقدر غافل مباش از گلستان خویشتن
3 نیست نرگس را چو برگ گل به شبنم احتیاج دولت بیدار باشد دیده بان خویشتن
4 چون گل رعنا فریب مهلت دوران مخور در بهاران بگذران فصل خزان خویشتن
5 چون صدف ناچار اگر باید لب خواهش گشاد پیش هر ناشسته رو مگشا دهان خویشتن
6 سرفرو نارد به چرخ پست فطرت، هر که ساخت از بلندی های همت آسمان خویشتن
7 ریزه چین خوان من ذرات و من چون آفتاب از شفق در خون زنم هر روز نان خویشتن
8 از زبردستان کسی زه بر کمان من نبست حلقه بیرون بردم از میدان کمان خویشتن
9 بلبلان افسرده می گردند صائب، ورنه من تخته می کردم ز خاموشی دکان خویشتن