-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است خویش را محروم از مزد خدایی کرده است
2 دست خشک آسمان، خورشید عالمتاب را کاسه دریوزه شبنم گدایی کرده است
3 نیست تاب حرف سختم، گر چه سنگ کودکان استخوان را در تن من مومیایی کرده است
4 با هوسناکی نگردد جمع حسن عاقبت از هدف قطع نظر تیر هوایی کرده است
5 سینه اش مجمر شده است از تیر باران چون هدف هر که از گردن فرازی خودنمایی کرده است
6 با گرفتاری قناعت کن که در این دامگاه بند ما را سخت، انداز رهایی کرده است
7 تا چه با عاشق کند آن لب، که جام باده را بوسه اش خون در جگر از بد ادایی کرده است
8 گلستان امروز دارد آب و رنگ تازه ای تا ز رخسار که گل شبنم ربایی کرده است؟
9 نیستم نومید از بی دست و پایی تا صدف قطره ها را گوهر از بی دست و پایی کرده است
10 همچو بار طرح بر دوشم گرانی می کند تا سرم از پای خم صائب جدایی کرده است