1 قسمت آیینه محرومی است از دیدار تو عکس ممکن نیست دل بردارد از رخسار تو
2 آب را کز بی قراری نعل در آتش بود خشک چون آیینه سازد حیرت گلزار تو
3 خنده گل چون شکست شیشه اش در دل خلد گوش هر کس آشنا گشته است با گفتار تو
4 آب در گوهر نبندد زنگ از استادگی پسته ای چون گشت از خط لعل گوهربار تو؟
5 از صف مژگان خوش چشمان بود گیرنده تر دامن نظاره را خار سر دیوار تو
6 هست گیراتر ز خون بی گناهان چهره ات چون تماشایی نظر بردارد از رخسار تو؟
7 دست می شوید ز آب روح بخش زندگی هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو
دیدگاهها **