آیینه دار روی تو شرم و از صائب تبریزی غزل 1900

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است

1 آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است پهلونشین سرو تو بند قبا بس است

2 خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه دست ترا بهار و خزان حنا بس است

3 بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است

4 ما را کجاست طالع گل، خار این چمن دامن اگر نمی کشد از دست ما بس است

5 رشکی به آفتاب پرستان نمی برم محراب خاکساریم آن نقش پا بس است

6 اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است

7 صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن در دودمان چشم تو این توتیا بس است

عکس نوشته
کامنت
comment