- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است پهلونشین سرو تو بند قبا بس است
2 خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه دست ترا بهار و خزان حنا بس است
3 بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است
4 ما را کجاست طالع گل، خار این چمن دامن اگر نمی کشد از دست ما بس است
5 رشکی به آفتاب پرستان نمی برم محراب خاکساریم آن نقش پا بس است
6 اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
7 صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن در دودمان چشم تو این توتیا بس است