-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تخم مهری گر به دلها می فشاند روزگار دانه از بهر درودن می دماند روزگار
2 برد چون خورشید هرکس رابه اوج اعتبار بر زمین چون سایه آخر می کشاند روزگار
3 از سگ دیوانه نتوان آشنایی چشم داشت زخم دندانی به هرکس می رساند روزگار
4 تا دل مغرور من جایی نمی گیرد قرار گر به سهو از چهره ام گردن فشاند روزگار
5 از تو باشد گر همه روی زمین، از خودمدان کانچه داد امروز، فردا می ستاند روزگار
6 می کند استاده دار عبرتی هم بردرش هر که رابر کرسی زر می نشاند روزگار
7 با کمال بی حیایی، همچو شرم آلودگان می دهد رنگی و رنگی می ستاند روزگار
8 دستگیری می کند بهر فکندن خلق را نخل از بهر بریدن می نشاند روزگار
9 صائب لب تشنه راعمری است چون موج سراب بر امید آب هر سو می دواند روزگار