- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خط عیان شد تا بساط زلف او برچیده شد فتنه ها بیدار گردد چون علم خوابیده شد
2 سالها دندان خاموشی فشردم بر جگر تا دهانم چون صدف پر گوهر سنجیده شد
3 در دل عشاق بیم بازگشت حشر نیست در بهشت افتاد هر تخمی که آتش دیده شد
4 ریخت چون دندان، امید زندگی بی حاصل است می رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد
5 پنجه تدبیر از کارم سری بیرون نبرد شانه را صدچاک دل زین زلف ماتم دیده شد
6 از سبکسیری، بساط زندگی چون گردباد تا نفس را راست کردم چیده و برچیده شد
7 سازد اسباب توجه را فزون درماندگی چار جانب قبله گردد قبله چون پوشیده شد
8 فتنه دنیا شدن صائب زکوته دیدگی است چشم می پوشد زعالم هر که صاحب دیده شد