1 خط بر عذار ساده نباشد مباش گو درد آشنای باده نباشد مباش گو
2 چون هست در نظر لب میگون و چشم مست در دست جام باده نباشد مباش گو
3 گل را که خرده ای نبود غنچه خوشترست دست تهی گشاده نباشد مباش گو
4 آمیزش حلال و حرام است آب و می ساقی حلالزاده نباشد مباش گو
5 حق می برد به مرکز خود راه بی دلیل در راه کعبه جاده نباشد مباش گو
6 چون برق، راه خویش کند پاک گرمرو از خار، راه ساده نباشد مباش گو
7 مژگان یار از خط و خال است بی نیاز در پیش صف پیاده نباشد مباش گو
8 چون نیست چشم شور به دنبال نقش کم گر نقش ما زیاده نباشد مباش گو
9 دست گشاده عقده ز دل باز می کند پیشانی گشاده نباشد مباش گو
10 دریا غریق را دهد از موج بال و پر با خار و خس اراده نباشد مباش گو
11 صائب چو دور ساختی از نفس سرکشی سر پیش پا فتاده نباشد مباش گو
دیدگاهها **