1 خط دمیده است ز لعل لب شکرشکنش ؟ یا به خون چشم سیه کرده عقیق یمنش
2 این چه لطف است که برخود چونظر اندازد یوسفستان شود ازپرتو عارض بدنش
3 آتشین لعل لب یار فروغی دارد که سخن همچو گهر آب شود در دهنش
4 یوسفی را که من ازخیل نظر بازانم پرده دیده یعقوب بود پیرهنش
5 داغ عشق از دل افسرده اغیار مجو این سهیلی است که باشد دل خونین یمنش
6 یکی ازجمله خونابه کشان است سهیل دلبری را که منم واله سیب ذقنش
7 هرگز ازسیلی اخوان نرود بریوسف آنچه از سبزه خط رفت به برگ سمنش
8 چشم روزن ز شکرخواب نگردد بیدار درحریمی که بخندد لب شکرشکنش
9 گر چه در بسته به یک کس نگذارند بهشت چه بهشتی است گذارند حریفان به منش
10 صائب آن لب به خموشی جگر عالم سوخت تاچه باشد نمک خنده و شور سخنش